صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۹۲۴

۱

از چه و زندان برآمد هر که روح از تن شناخت

شد عزیز آن کس که یوسف را ز پیراهن شناخت

۲

رخنه دل کرد بر من جسم را ماتم سرا

خانه زندان شد به هر مرغی که او روزن شناخت

۳

بینش ظاهر به کنه روح نتواند رسید

چون مسیحا را تواند دیده سوزن شناخت؟

۴

کفر و دین و روز و شب در عالم حیرت یکی است

در بلا افتاد هر کس دوست از دشمن شناخت

۵

تا بر آمد جان ز تن، گم کرد نادان خویش را

وای بر آن کس که یوسف را به پیراهن شناخت

۶

از در و دیوار می پرسد خبر آیینه را

گرچه طوطی خویش را ز آیینه روشن شناخت

۷

اشک من تا روشناس چهره شد، در دل نماند

همچو آن طفلی که راه کوچه و برزن شناخت

۸

خرده راز شرر در سینه اش سیماب شد

سنگ از روزی که ذوق صحبت آهن شناخت

۹

رفت آسایش ز دل تا ره به کوی یار برد

مور کی از پا نشیند چون ره خرمن شناخت؟

۱۰

غوطه در خون می زند چون یاد گلشن می کند

تا دل صائب حضور گوشه گلخن شناخت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۱۱
کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۹۳۱

نظرات

user_image
محسن حیدرزاده جزی
۱۳۹۹/۱۱/۲۸ - ۲۱:۲۰:۳۳
بیت پنجم این غزل در گنجور نیامده است لطفاً درج شود :دل چو ذوق بیخودی دریافت خصم تن شود بر زمین ساکن نگردد طفل چون دامن شناخت