صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۹۴۶

۱

کی سری بردم به جیب خود که طوفان برنخاست

همچو شمع کشته دودم از گریبان برنخاست

۲

شمع بالینش نشد چون صبح خورشید بلند

با لب پرخنده هر کس از سر جان برنخاست

۳

از نوای شور مجنون بود رقص گردباد

رفت تا مجنون، غباری زین بیابان برنخاست

۴

نقد جان را رونمای تیشه فولاد داد

از دل فرهاد این کوه غم آسان برنخاست

۵

پاک طینت از حدیث سرد از جا کی رود؟

آتش یاقوت از تحریک دامان برنخاست

۶

حیرتی دارم که چون از های هوی ناله ام

از شکر خواب عدم چشم شهیدان برنخاست؟

۷

عمرها در آب چشم خویشتن لنگر فکند

از دل صائب غبار کلفت آسان برنخاست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۳

نظرات