صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۹۶۷

۱

رزق ما روشندلان چون مه ز پهلوی خودست

گر نمی در ساغر ما هست از جوی خودست

۲

دیده امیدش از خواب پریشان ایمن است

هر که را بالین آسایش ز زانوی خودست

۳

عاشق از بار لباس عاریت آسوده است

بید مجنون را کلاه و جامه از موی خودست

۴

بوی پیراهن نمی گیرند اهل دل به مفت

غنچه این بوستان دلداده بوی خودست

۵

در دیار خودپسندان نور بینش توتیاست

دیو این خاک سیه دل واله روی خودست

۶

در خیابان رعونت نیست رسم امتیاز

هر نهالی عاشق بالای دلجوی خودست

۷

هیچ فردی در پی اصلاح خوی خویش نیست

هر که را دیدیم در آرایش روی خودست

۸

تنگ خلقی هر که را انداخت در دام بلا

متصل در زیر تیغ از چین ابروی خودست

۹

بی زبانی می گشاید بندهای سخت را

در قفس طوطی ز منقار سخنگوی خودست

۱۰

تا نسیم نوبهار عشق در مشاطگی است

شبنم این بوستان محو گل روی خودست

۱۱

خصم اگر چون بیستون بندد به خون ما کمر

پشت ما بر کوه از اقبال بازوی خودست

۱۲

نیست صائب چشم ما بر ریزش ابر بهار

آبخورد سبزه ما از لب جوی خودست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۳۳
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۵۰

نظرات

user_image
امین
۱۴۰۱/۰۳/۰۹ - ۱۰:۱۰:۳۰
بی زبانی می گشاید بندهای سخت را در قفس طوطی ز منقار سخنگوی خودستواقعا حضرت صائب تمثیل های درجه یکی داره. چیزی که تو بخش عظیمی از اشعار وی رویت میکنیم هم همین است که یک نکته پند آموز در مصرع اول ، و یک تمثیل و مثل از همان نکته در مصرع دوم.