صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۹۹

۱

نیست در دورانِ من میخانه حاجت خلق را

بس بود پیمانهٔ من تا قیامت خلق را

۲

کلکِ گوهربارِ من دادِ سخاوت می‌دهد

باش‌گو در آستین دستِ سخاوت خلق را

۳

می‌کند ایجاد، گفتارِ بلند اقبال من

گر نباشد رحم و انصاف و مروت خلق را

۴

گر حریفِ چرخِ کم فرصت نگردم، می‌کنم

مهربان از راهِ گفت و گو به فرصت خلق را

۵

چون زمین هر چند زیرِ دست و پا افتاده‌ام

آسمانم از بلندی‌های فطرت خلق را

۶

سوختم چون شمع تا روشن شد از من عالمی

سرمهٔ من کرد از اهلِ بصیرت خلق را

۷

هزل و هجو و پوچ نتوان یافت در دیوانِ من

می‌رساند فالِ نیکِ من به دولت خلق را

۸

چون هما با هر که پیوستم سعادتمند شد

سایهٔ من کرد از اهلِ سعادت خلق را

۹

عشق را آتش فروزم، حسن را روشنگرم

می‌نمایم گرم در مهر و محبت خلق را

۱۰

مستی آرد باده‌های تلخ و کلکِ من کند

هوشیار از بادهٔ تلخِ نصیحت خلق را

۱۱

حرفِ حق از دشمنانِ خود نمی‌دارم دریغ

می‌کنم واقف ز اسرارِ حقیقت خلق را

۱۲

همچو صیقل صائب از دیوانِ من هر مصرعی

پاک سازد سینه از زنگِ قساوت خلق را

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۷۵

نظرات