صائب تبریزی

صائب تبریزی

شمارهٔ ۲۷۰

۱

چو برگ سبز کز باد خزانی زرد می گردد

نشیند هر که با من یک نفس همدرد می گردد

۲

به می گفتم غبار کلفت از خاطر فرو شویم

ندانستم که از آب آسیا پرگرد می گردد

۳

چنان کز صبح خیزد تیرگی از دامن شبها

سیاهی دور از دلها به آه سرد می گردد

۴

چنان کز خواب سنگین دیده شبخیز آساید

دل بی تاب من ساکن ز کوه درد می گردد

تصاویر و صوت

نظرات