
صائب تبریزی
شمارهٔ ۷۲
۱
سبزه خط تو راه دل آگاه زده است
این چه خضرست ندانم که مرا راه زده است
۲
راهزن نیست در آن دشت که من سیارم
تا برون رفتهام از راه، مرا راه زده است
۳
دامن پاک بود شرط هم آغوشی حسن
گل شبنم زده را ره به گریبانش نیست
۴
گر چنین افسون غفلت پنبه در گوشم نهد
کاسه سر را خطر از خواب سنگین من است
۵
(داغ دارد بلبلان را شعله آواز من
شاخ گل در خون ز مصرعهای رنگین من است)
۶
(گرچه مرجان پنجه با دریای خونین میزند
کی حریف پنجه دریای خونین من است)
نظرات