
سعیدا
شمارهٔ ۱۰
۱
عشق عالمسوز ما بر هم زند تدبیر را
جذبهٔ سرشار ما از هم کند زنجیر را
۲
بسکه شورش در دماغ طفل ما جا کرده است
باز در پستان مادر می کند خون شیر را
۳
گاه در عین جلا بر شعله می پیچد چو دود
می برد از نالهٔ ما آه ما تأثیر را
۴
نیست بیجا در شکنج زلف، دل را جستجو
کعبه رو بیهوده کی سر می کند شبگیر را
۵
کرد چاک سینهٔ ما قدر ابرو را بلند
می دهد زخم نمایان آبرو شمشیر را
۶
سیر گلشن با می و شاهد کند کس را جوان
ورنه هر یک غنچه پیکانی است در دل، پیر را
۷
می شود دل خون ز فکر خنجر مژگان او
سایهٔ آن زلف می پیچد به پا نخجیر را
۸
چون رسد مژگان خونریزش مصور را به یاد
می کند بیدار از خواب عدم تصویر را
۹
در خیال کعبهٔ دیدار و راه مشکلش
می کند یک رفتن از خود کار صد شبگیر را
۱۰
بند نتوان کرد ای ناصح سعیدا را به پند
بارها دیوانهٔ ما کنده این زنجیر را
نظرات