
سعیدا
شمارهٔ ۱۰۹
۱
چشمم ز گریهٔ دل ناکام روشن است
تا می چکد ز شیشه میم، جام روشن است
۲
بر تربت گرفته دماغان هجر او
دایم چراغ روغن بادام روشن است
۳
شمع حیات صبحدم از هر که شد فنا
دیدم به جای او دگری شام روشن است
۴
سر تا به پا لطافت معنی است قامتش
آری که شعله را همه اندام روشن است
۵
اظهار سوز دل به زبان احتیاج نیست
در خانه آتشی است که تا بام روشن است
۶
فیضش به خاص و عام رسد هر کجا که هست
آن را که همچو شمع سرانجام روشن است
۷
نوبت رسد شبی به سعیدای بینوا
امروز گرچه شمع نکونام روشن است
نظرات