سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۱۲۱

۱

آن [چشم] دل سیه که [زمامم] گرفته است

از دست اختیار، ‌عنانم گرفته است

۲

من تیغ نیستم که به چرخم فتاده کار

پس از چه رو فلک به فسانم گرفته است؟

۳

شد گرد راه توسن دل، بیستون دل

حق نگاه سرمه فشانم گرفته است

۴

بالله من نه نیکم و نی ز اهل دانشم

بیهوده آسمان به [گمانم] گرفته است

۵

در روز بازخواست کجا می کند قبول

ترک ستمگر آنچه نهانم گرفته است

۶

بربسته است کثرت خمیازه راه حرف

دست خمار باده، دهانم گرفته است

۷

محبوب زیر بال و پر و طوق بندگی

حقا که طرز فاخته جانم گرفته است

۸

شادی کناره گیر که در بزم روزگار

غم با دو دست خود ز میانم گرفته است

۹

افلاک باز بی سر و پا چرخ می زند

آه دل کدام ندانم گرفته است؟

۱۰

سلطان غم نگر که سعیدا به زور فکر

اقبال [و] بخت و تخت روانم گرفته است

تصاویر و صوت

نظرات