
سعیدا
شمارهٔ ۱۲۶
۱
چشم او در بردن دل بی گناه افتاده است
دلربایی شیوهٔ چشم سیاه افتاده است
۲
با گلت مانند سازد یا به خورشید و قمر
در میان این سه، دل در اشتباه افتاده است
۳
می شود نیلوفر آن رخساره گاهی از نسیم
از نزاکت بر رخش تاب از نگاه افتاده است
۴
از غبار سینه ها پوشیده شد راه امید
بسکه طالع کشته در این شاهراه افتاده است
۵
خاطر زاهد نشد فارغ ز فکر بوریا
دایماً این نقش در این کارگاه افتاده است
۶
قدردان عاشق صادق بود آن پرغرور
کز سواد خط شکستی در سپاه افتاده است
۷
تیزگامی های دولت کن قیاس از آفتاب
صبح تا برداشت سرشامش کلاه افتاده است
۸
من گدای کوی آن سلطان بختم کز نیاز
چون گدایان بر در او پادشاه افتاده است
۹
می نوازد رحمتش گویند هر جا عاصیی است
وای بر حال سعیدا بی گناه افتاده است
تصاویر و صوت

نظرات