
سعیدا
شمارهٔ ۱۳۱
۱
آسمانم تکیه گاه من بدن گردیده است
داغ ها بر تن چو گردون پیرهن گردیده است
۲
سیل اشکم برده از بس پاره های دل مرا
هر سر خاری در این وادی وطن گردیده است
۳
دل به ذوق نوش آن لب های میگون عمرهاست
همچو جام باده سر تا پا دهن گردیده است
۴
گر کلامم سبز گردد در ضمایرها چه دور؟
دشت ها از گریهٔ مجنون چمن گردیده است
۵
همچو اخگر تن به آتش دادگان فارغ دلند
پیشتر از مرگ خاکستر کفن گردیده است
۶
تا کشد افتاده دل ها را از آن چاه زنخ
ناز، دست قدرت و کاکل، رسن گردیده است
۷
قدردانان سخن رفتند یک یک از میان
تا سعیدا در جهان صاحب سخن گردیده است
نظرات