
سعیدا
شمارهٔ ۱۵۰
۱
نگشت کار ز بخت سیاهتاب، درست
چو زلف شد همه کارم به پیچ و تاب درست
۲
زگریه مردم چشم مرا زیانی نیست
ز دست موج نشد خانهٔ حباب درست
۳
چرا به سلسلهٔ زلف خود ننازد او
که کرده نسبت خود را به آفتاب درست
۴
به ناز و غمزه کند کار صد خمارشکن
نگاه صبحدم از چشم نیم خواب درست
۵
به غیر پیر مغان دیده است کس که کسی
به زور آب کند خانهٔ خراب درست؟
۶
به قصد کشتن من آمدی دمی بنشین
که من ببینم و هم نیست اضطراب درست
۷
به فکر کار، نیفتاده کار رفت از دست
گذشت عمر و نیامد مرا حساب درست
۸
کند ز راه نیاز آفتاب پابوسش
که پا هنوز نکرده است در رکاب درست
۹
شکسته رونق ابیات را سعیدا زان
که کرده این غزل خود به انتخاب درست
تصاویر و صوت

نظرات