
سعیدا
شمارهٔ ۱۶
۱
تا شد حکیمم عشق او با درد شد الفت مرا
تا شد رفیقم درد او رفت از سرم گرد هوا
۲
عمری است تا کار دلم خون خوردن و جان کندن است
نی در غمت حالا مرا افتاده بر سر این بلا
۳
از بخت می خواهم مدد جذبی ز زلف یار هم
تا باز خاک راه او در دیده سازم توتیا
۴
در کوی جانان می روی با کاروان عشق رو
تا هر قدم در گوش جان از او رسد بانگ درا
۵
نی چون برید از برگ خود با هر لبی دمساز شد
با هر نوا شد آشنا تا شد سعیدا بینوا
نظرات