
سعیدا
شمارهٔ ۱۶۴
۱
ز عالمش چه خبر آن که او پریشان نیست
ندیده لذت سرما تنی که عریان نیست
۲
سفال خانهٔ ما بشکند سر فغفور
که مور کلبهٔ ما کمتر از سلیمان نیست
۳
چو باده خون جگر نوش و ذوق را دریاب
چه نشئهها که در این آب صاف پنهان نیست
۴
مرا در آینهٔ دل نمود جانان عکس
که هیچ آینه را تاب و طاقت آن نیست
۵
به خاک پای تو در دل چه گوشهها خالی است
گمان مبر که در این خانه جای مهمان نیست
۶
به هر خیال چو معنی سراسری رفتم
کدام سینه که از داغ او گلستان نیست؟
۷
به غیر یار سعیدا در این سرای خیال
همیشه کیست که از کردهها پشیمان نیست؟
نظرات