سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۱۶۷

۱

عاشقان را رخصت دیدار آن مه پاره نیست

همچو خورشیدش کسی را طاقت نظاره نیست

۲

در بهای یک نگاهش دین و دل دارد طمع

غیر جان دادن در این راه مفلسان را چاره نیست

۳

شیر می نوشد ز پستان اجل طفل دلیر

در نظر تابوت، مردان را بجز گهواره نیست

۴

کی رسد در دامن مطلب بجز دست خیال؟

ای زلیخا یوسف معنی گریبان پاره نیست

۵

دل ز خویَش گر کَنی لیکن به رویش چون کنی؟

می توانی کرد این را چاره آن را چاره نیست

۶

یا ز پا می افکند یا دست می گیرد جهان

دایهٔ این دور، خونخوار است اگر غمخواره نیست

۷

هر که گم گردد در این صحرا به مطلب می رسد

خضر این وادی سعیدا جز دل آواره نیست

تصاویر و صوت

نظرات