
سعیدا
شمارهٔ ۱۷۰
۱
بجز از بخل در این دور زمان چیزی نیست
جز حسد پیشهٔ این آدمیان چیزی نیست
۲
بی نهال قد وسیب ذقن و نرگس چشم
سیر باغ و چمن وآب روان چیزی نیست
۳
قامتت خم شد و از ناوک دم هیچ نماند
گوشه ای گیر که بی تیر، کمان چیزی نیست
۴
گر شود چشم دل از خواب گران وا دانی
مال و جاه و حشم و گنج روان چیزی نیست
۵
اعتمادی نبود بر کرم و لطف جهان
تکیه بر سایهٔ این سرو روان چیزی نیست
۶
چه کشی منت گردون که ورا در ترکش
غیر تیر نفس سوختگان چیزی نیست
۷
از رفیقان مطلب مرهم زخم دل ریش
که در این طایفه جز لطف زبان چیزی نیست
۸
بر همان چیز که داری تو سعیدا رغبت
بیشتر از همه بنگر که همان چیزی نیست
نظرات