
سعیدا
شمارهٔ ۱۷۸
۱
رخ نمودی و جهان در نظرم دیگر گشت
قصد جان کردی و هر مو به تنم خنجر گشت
۲
داد و فریاد ز دست دل چون آینه ات
هر که از من سخنی گفت تو را باور گشت
۳
تا شود در هوس عشق تو انگشت نما
ماه، ابروی تو را دید و از آن لاغر گشت
۴
هر نهالی که به خوناب جگر پروردم
سبز شد برگ برآورد ولی بی برگشت
۵
دور ما آمد و زاهد به خودش می پیچد
دور عمامه به سر آمد و دوران برگشت
۶
مرده دل درد طلب را نشناسد هرگز
هر که جان داشت کی از راه محبت برگشت؟
۷
ز آتش داغ سعیدا چه خبر در عالم
که نهان در ته پیراهن خاکستر گشت
نظرات