
سعیدا
شمارهٔ ۱۸۰
۱
کلیم الله زد فریاد چون بر طور سینا رفت
چه حسن است این بت ما را که کوهش دید از جا رفت
۲
از آن روزی که تلقین شهادت کرد شمشیرش
مسیحا دم فروبرد و عصا از دست موسی رفت
۳
نمایان گشت ای ساقی ز در عمامهٔ زاهد
بپوشان ساغر می را که آب از روی مینا رفت
۴
مگر باز آید آن بدخو که گویم از نیاز خود
از آن روزی که او می رفت با ناز آنچه با ما رفت
۵
گشود از زلف سرکش، حلقه ای وحشی مزاج من
صبا برداشت بوی عنبر و صحرا به صحرا رفت
۶
زراعتگاه هستی روی در افسردگی دارد
که این آب حیات از جوی ما یکسر به دریا رفت
۷
من از آن روز گشتم پشت بر روی زمین چون گل
که از دست وصال افتادم و آن سرو بالا رفت
۸
چه غم داری تو ای بدخو اگر دل رفت اگر جان رفت
که در سودای عشقت هر چه رفت از کیسهٔ ما رفت
۹
به قتل عاشقان از خانه بیرون آمده است آن مه
بیا ای دل اگر داری تو هم جانی سعیدا رفت
تصاویر و صوت

نظرات