سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۱۸۳

۱

در شکنج زلف او دل تاب نتواند گرفت

چون کتان، کام از شب مهتاب نتواند گرفت

۲

کی لب شیرین کند کار نگاه تلخ را

جای می را گر دهد جان آب نتواند گرفت

۳

کام از کامل عیاران یافتن آسان مدان

کس دمی آب از گل سیراب نتواند گرفت

۴

بی ریاضت کی ملایم می شود طبع ثقیل

نرم خویی را کس از سنجاب نتواند گرفت

۵

بحر همت سعیدا چرخ را آمد به جوش

کاسه ای دارد که یک کف آب نتواند گرفت

تصاویر و صوت

نظرات