
سعیدا
شمارهٔ ۱۸۶
۱
دل بسکه چشم شوخ تو را نام میگرفت
چشمم به گریه روغن بادام میگرفت
۲
میکرد جا به خانهٔ سیماب انتخاب
هرگاه بی قرار تو آرام میگرفت
۳
انگشت رو به باده که میکرد فیالمثل
گر از لب تو بوسه به پیغام میگرفت
۴
اندام سرو بوی گل و رنگ لاله را
قدرت ز پیکر تو سرانجام میگرفت
۵
در راه شوق چون گل صد برگ میشکفت
هر خار چون ز پای طلب کام میگرفت
۶
آن صید لاغرم که اگر باخبر شدی
صیاد گریه پیش ره دام میگرفت
۷
میشد قبول شاه، سعیدای بینوا
گر همتی ز شحنهٔ بسطام میگرفت
نظرات