
سعیدا
شمارهٔ ۱۸۹
۱
جوهر تیغی که من بر آن کمر میبینمت
سبزهٔ خاک شهیدان تا کمر میبینمت
۲
خنده کردی و تبسم آن دهان تنگ را
حقهٔ لعل پر از در و گهر میبینمت
۳
تا کجا پا را حنایی کرده بیرون آمدی
باز از خون شهیدان دست تر میبینمت
۴
جزو [و] کلی را که گنجد در خیال آدمی
خود تو میدانی که از آن بیشتر میبینمت
۵
همچو عمر عاشقان بیقرار و بیشکیب
گاه از نزدیک دوری در گذر میبینمت
۶
از محالات است دیدن با نظر روی تو را
خوش محال است این که من عین نظر میبینمت
۷
دید جانان بی سر و پایم به کوی خویش گفت
چون نگاه حیرتی بی بال و پر میبینمت
۸
باز ای کاکل مگر گرد سرش گردیدهای
در نزاکت خوبتر از مشک تر میبینمت
۹
میروم گاهی ز خود گه باز میآیم به خود
گاه در خود گاه در جای دگر میبینمت
۱۰
در خراباتم سعیدا دید هشیاری و گفت
با وجود مفلسیها معتبر میبینمت
نظرات