سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲

۱

مرا دردی است بی درمان که نی سر دارد و نی پا

نه عرضش طول را ماند نه طولش عرض را همتا

۲

کسی از درد من واقف تواند شد سر مویی

که چون مویی شود در فکر درد بی سر و بی پا

۳

دوای درد من درد است در دستی است درمانش

که هرگز دست کس نگرفته الا همچو بودردا

۴

نه جورش ظاهر و نی لطف پیدا نه عرض ظاهر

نمی دانم چه در دل دارد این معشوق بی پروا؟

۵

فریب جنت از تعریف زاهد کی خورد عاشق؟

که از جان کی توان بردن به هر افسون دل ما را؟

۶

خطا ره رفتگان را نقش پا آسیب جان باشد

که رسوایی است گر گل می کند امروز ما فردا

۷

ز بس با بی قراری کرده خو آرام جان من

خیالش هم نماند نیم ساعت خوب در دل ها

۸

به کفر زلف او ایمان بدل کردم صفا کردم

که بوی مشک می آید سعیدا از چنین سودا

تصاویر و صوت

نظرات