سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۰۱

۱

زینهار چون حباب مپرس از نشان صبح

بر هم زده است موج هوا خاندان صبح

۲

شادی مکن که بخت سیاهم سفید شد

پوشیده شد ز خندهٔ بیجا دهان صبح

۳

از جیب خویش می کشد این قرص گرم را

هر کس که می شود نفسی میهمان صبح

۴

بی امر روز قسمت روزی نمی کنند

دیوانیان مطبخ الوان [خوان] صبح

۵

چون شب مزن به بی ادبی دم، که آفتاب

از آتش، آب داده به تیغ زبان صبح

۶

از جبهه حال اهل سعادت توان شناخت

پوشیده کی شود ز تو راز نهان صبح

۷

گفتا ردیف [و] قافیهٔ این غزل به فکر

تا حال کس نکرده چنین امتحان صبح

۸

بی آه سرد دل نتواند کشیدنش

خمیازهٔ شب است سعیدا کمان صبح

تصاویر و صوت

نظرات