
سعیدا
شمارهٔ ۲۱۳
۱
به آن برچیده دامان تهمت خونم کجا افتد
نسازد دست رنگین گر به پای او حنا افتد
۲
چه سازم با چنان بالابلندی عشوه پردازی
که در دیدن ز کوتاهی نگاهم پیش پا افتد
۳
ز استغنا کشم در زیر دامن پای رغبت را
به پشت پای من گر سایهٔ بال هما افتد
۴
چسان کس می تواند دید آن نازک خیالی را
که از خود می رود چون در دلش فکر حیا افتد
۵
که را طاقت که گیرد دامن پیراهن نازی
که در هر یک گره صد ناز بر بند قبا افتد
۶
نهال فقر آن گه می شود کامل که چون معنی
سعیدا در جهان بالش از نشو و نما افتد
نظرات