
سعیدا
شمارهٔ ۲۱۵
۱
چون من بلندنظر گاه گاه می افتد
نظر به همتم از سر کلاه می افتد
۲
چه رمزهای نهانی نمی کنند به هم
به هم چو شاه و گدا را نگاه می افتد
۳
خوشم به گریه ولی قطره ها چو آبله ای
قدم نمانده به پای نگاه می افتد
۴
خوشم به سرو روانی که با دو دست به گردن
شراب خورده و خواه و نخواه می افتد
۵
مدار آینه را رو به روی شاهسواری
عنان هوش ز دست نگاه می افتد
۶
ز دستگیری یاران که خوشدل است که یوسف
چو شد خلاص ز گرگان به چاه می افتد
۷
چو جوز خام سعیدا نشان بی مغزی است
هر آن سری که به قید کلاه می افتد
تصاویر و صوت

نظرات