سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۱۷

۱

نگریم بعد از این ترسم که دل خون جگر گردد

نسوزم سینه را داغش مبادا چشم تر گردد

۲

ز خورشید جمالش نیست باکم بیم از آن دارم

که خط پیدا شود بر آن رخ و دور قمر گردد

۳

به خاک آن کف پا روی خود می مالم و شادم

که مس بر کیمیا چون برخورد البته زر گردد

۴

چه کم دارد که دارد خانه زادی همچو زلف خود

که گه بر پایش افتد گه به قربان کمر گردد

۵

به این قدر گران ای ناز با کاکل چه می پیچی

گذار این سر به پا افکنده را بر گرد سر گردد

۶

هوا خاکسترش را باز در پرواز می آرد

مدان پروانه بعد از سوختن بی بال و پر گردد

۷

کمال خود سعیدا دیدن نقصان خود باشد

اگر بینا شوی بر عیب خود عیبت هنر گردد

تصاویر و صوت

نظرات