
سعیدا
شمارهٔ ۲۱۸
۱
عارف چو جهان سرکش مغرور نگردد
شور است محیط آب گهر شور نگردد
۲
حیف است به آن ظرف تنک باده که می را
در ساغر گل نوشد و فغفور نگردد
۳
خورشید کی و پرتو دیدار تو هیهات
هر بی سر و پا لایق این نور نگردد
۴
در باغچهٔ صبر گل بی جگری هاست
زخمی که رسد بر دل و ناصور نگردد
۵
منظور، قبول نظر اوست وگرنه
هر کوه ز رفعت، جبل طور نگردد
۶
خم خشت سر خود نکند تا سرمستی
خاک قدم ریشهٔ انگور نگردد
۷
پیوسته چنان دل که به صد آب، می ناب
همچون شکر از لعل لبش دور نگردد
۸
دل چون گرد از باده علاجش می ناب است
بی نشئهٔ غم غمزه مسرور نگردد
۹
دل را صفت کینه میاموز سعیدا
کاین شان عسل خانهٔ زنبور نگردد
نظرات