سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۲۳

۱

چه شور است این که بر گرد سر مخمور می‌گردد

که جان کندن به تلخی در مذاقم شور می‌گردد

۲

تو را کاکل به گرد سر چرا پیچیده می‌دانی

خیال خودپرستی بر سر مغرور می‌گردد

۳

نمی‌دانم چه خوی است این بت وحشی‌مزاجم را

که من نزدیک‌تر چو می‌شوم او دور می‌گردد

۴

منه سر زیر پای دار دنیا زینهار ای دل

که در این دار هرگز کی سری منصور می‌گردد

۵

دلا ساغر بکش غم از شکست خود مخور هرگز

که از یک جام این ویرانه‌ها معمور می‌گردد

۶

خیال روزگار دون مرا در وجد می‌آرد

که چون بر پای دار آید سری منصور می‌گردد

۷

جوانی چون به عصیان شد به پیری ناتوان باشد

که مه از شبروی‌ها صبحدم بی‌نور می‌گردد

۸

ز بس در کوی جانان دور باش شرم می‌باشد

دلم هردم روان می‌گردد و از دور می‌گردد

۹

نباشد عقل را راهی سعیدا در دل روشن

چو موسی گاه‌گاهی بر سر این طور می‌گردد

تصاویر و صوت

نظرات