
سعیدا
شمارهٔ ۲۳۳
۱
کی دیدهٔ تر دارد سوزی که جگر دارد؟
ما در دل شب دیدیم فیضی که سحر دارد
۲
حسن کرمش ظاهر در صورت عصیان شد
از ابر عیان دیدیم فیضی که قمر دارد
۳
جز بخل و حسد چیزی سرمایهٔ مردم نیست
عیب است در این عالم آن کس که هنر دارد
۴
هستی به چه می ماند در نشئهٔ این عالم
بحری است حبابی را پوشیده به بر دارد
۵
لخت جگری ای دل با اشک روان می کن
زادی به رهش باید چون رو به سفر دارد
۶
بر دیدهٔ مهرویان ای دل چه شوی حیران
دزدیده ز هر چشمی او با تو نظر دارد
۷
حق را به لباس حق دیدن نبود کاری
در صورت باطل ها سیران دگر دارد
۸
جز حق سخنی دیگر بالا نکنی ای دل
حق چون سر منصورت بر دار اگر دارد
۹
عمری است روان دارد خونابه ز راه چشم
تا سرو قد او را دل تازه و تر دارد
۱۰
فردا که خرام آرد آن قامت سرو ای دل
از خاک سعیدا را آن روز که بردارد؟
تصاویر و صوت

نظرات