سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۳۸

۱

مگر خبر ز دل خسته آن نگار ندارد

چه آتشی است که امشب دلم قرار ندارد

۲

درست گویمت از دل مباد رنجه شوی

که این شکسته به پیش تو اعتبار ندارد

۳

بیا که صحبت رندان مفرح افتاده است

هوای مشرب صافی دلان غبار ندارد

۴

که راست فکر غم خاطر شکسته دلان

برای شیشهٔ ما سنگ، انتظار ندارد

۵

به روز معرکهٔ عشق، کی بود منصور

سری که دست ارادت به پای دار ندارد

۶

چه لذت است به آشفتگی نمی دانم

کدام غنچه که در سینه خارخار ندارد

۷

بیا و دست به خون سعید رنگین کن

که رنگ خون شهید تو را بهار ندارد

تصاویر و صوت

نظرات