
سعیدا
شمارهٔ ۲۴۸
۱
صبحدم از شب وصل تو اثر می آرد
آفتاب از سر کوی تو خبر می آرد
۲
دیگر از روز قیامت نهراسد هرگز
هر که با من شب هجری به سحر می آرد
۳
می توان گفت دل آینه را از سنگ است
که به روی تو چنین تاب نظر می آرد
۴
مزهٔ چاشنی لعل تو در کام خیال
داند آن کس که به صد خون جگر می آرد
۵
مفلسی باعث تکمیل کسی می گردد
هر که بی زر چو شود رو به هنر می آرد
۶
آسمان بوقلمون ساز اگر نیست چرا
هر زمان در نظرم رنگ دگر می آرد
۷
فکر پاپوش چها گردن مردم خم کرد
چه بلاها به سر کوه، کمر می آرد
۸
بینوایی است نوابخش سعیدا که درخت
برگ می ریزد و آن گاه ثمر می آرد
تصاویر و صوت

نظرات