
سعیدا
شمارهٔ ۲۵۲
۱
آشکار ز نظر یار نهان می گذرد
حیف از این عمر که چون آب روان می گذرد
۲
کس چسان وصف کند قامت دلجوی تو را
سرو قد تو که از مد بیان می گذرد
۳
رفعت قد تو را هر که تماشا کرده است
همچو منصور ز دار دو جهان می گذرد
۴
نه ز غم باش ملول و نه ز شادی دلخوش
که چنین است جهان گاه چنان می گذرد
۵
دم مزن ای می گلگون ز لطافت زنهار
که در این جا سخن از لعل بتان می گذرد
۶
پیشتر زان که از این خانه برون سازندش
ای خوش آن کاو ز جهان گذران می گذرد
۷
چشم حیرت زده را محو تماشا می دار
که چو بر هم زده ای دیده، جهان می گذرد
۸
در نهاد فلک سفله ندانیم که چیست
باز بر ما غم ایام گران می گذرد
۹
پیچ و تابی است سعیدا کمر دل را باز
دست فکر که بر آن موی میان می گذرد؟
نظرات