سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۵۶

۱

نشئهٔ سرشار چشم مست ساقی کار کرد

راه ناهموار هستی را به ما هموار کرد

۲

غنچه شد آشفته و زاری کنان از خویش رفت

بسکه بلبل در گلستان ناله های زار کرد

۳

خواب غفلت برده بود از هوش ما را لیک دوش

گفتگوی مردم چشم بتان بیدار کرد

۴

سر دگر بیرون نیارد همچو گنج از زیر خاک

هر که عیب مفلسی ها را به ما اظهار کرد

۵

بادهٔ شب برده بود از کار ما را لیک صبح

طرفه جام پر ز آب و آتشی در کار کرد

۶

همچو خفاش از رخ خورشید تابان کور بود

عشق بازی های ما را آن که او انکار کرد

۷

دست بی باکان سعیدا کی رسد بر دامنش

نازنینی را که عصمت گرد او دیوار کرد

تصاویر و صوت

نظرات