
سعیدا
شمارهٔ ۲۶۰
۱
خرمی ز این دو روزه جان نتوان کرد
خواب در راه کاروان نتوان کرد
۲
چه بنا مانده ای به جد و به اب
تکیه بر تل استخوان نتوان کرد
۳
بسکه نازک فتاده طبع لطیفش
بوسه ای ز آن دهان گمان نتوان کرد
۴
نیست جز او کسی و دادم از اوست
ستم از او به او بیان نتوان کرد
۵
سخن خلق بر زبان نتوان راند
آتشین لقمه در دهان نتوان کرد
۶
خود چو کوهی و حیرتی دارم
کمر از مو ز مو میان نتوان کرد
۷
قشر بی مغز کس ندیده به عالم
هیچ کس را به [به بد گمان] نتوان کرد
۸
نفی خود کن گرت هوای وجود است
که ثبوتش بغیر آن نتوان کرد
۹
زاهدا رخت خویش بند ز مسجد
هیچ سودی در این دکان نتوان کرد
۱۰
دلبری دارم و چه چاره کنم
که به تدبیر، مهربان نتوان کرد
۱۱
در جهان طرح عیش نیست سعیدا
بر هوا رسم خانمان نتوان کرد
تصاویر و صوت

نظرات