
سعیدا
شمارهٔ ۲۶۱
۱
دی صبا قصهٔ آن کاکل پیچان می کرد
جمع می کرد دل خلق و پریشان می کرد
۲
نگهش هر دل آشفته که می برد از راه
می گرفتش خم زلف از ره و پنهان می کرد
۳
سخت مشکل شده از دست خرد، کار مرا
کو می صاف که می آمد و آسان می کرد؟
۴
سخن از معجزهٔ آن لب خندان چه کنم
سنگ را بی سخن آن لعل بدخشان می کرد
۵
هر شمیمی که نسیم از ره او می آورد
می گرفتش گل و در چاک گریبان می کرد
۶
در خرابات مغان هم دگر آن باده نماند
که دو جامش به صفت جانور انسان می کرد
۷
خم نشین گشته فلاطون ز مسیحا پرسید
هر که دردِ ابدی داشت چه درمان می کرد
۸
موج زد خاطر بحر و به نظر زود آمد
ورنه چشم گهرافشان تو طوفان می کرد
۹
قابل فیض نبودیم سعیدا در اصل
لیکن آن مبدأ فیض از کرم احسان می کرد
تصاویر و صوت

نظرات
سیدمحمد جهانشاهی