
سعیدا
شمارهٔ ۲۶۸
۱
همت چو دست گیرد رطل گران توان زد
دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد
۲
گر شحنه آشکارا منع مدام کرده
با یار خوش عیاری می را نهان توان زد
۳
بردار دست همت پا بر طلسم خود نه
باشد که پشت پایی بر این و آن توان زد
۴
تیزی زدی و رفتی باز آمدی بر این ره
بر کشته باز تیغی از امتحان توان زد
۵
خون جگر به شادی بی غم نمی توان خورد
جام نشاط [و] عشرت با میهمان توان زد
۶
خوش گفته این غزل را حافظ به حق قرآن
«باشد که گوی عیسی در این میان توان زد»
۷
بگذر ز جان سعیدا در راه فقر پا نه
شاید که پشت پایی بر این و آن توان زد
نظرات