سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۲۷۱

۱

مکن باور که نفس از جا ز سستی برنمی‌خیزد

صدای پای این سرکش ز چستی برنمی‌خیزد

۲

دل اهل فنا جز خویشتن غیری نمی‌داند

که از آیینه نقش خودپرستی برنمی‌خیزد

۳

مدان آشفتگان خاک، لب از خامشی بستند

فغان در گنبد گردون ز پستی برنمی‌خیزد

۴

شکست دل برد بر اوج گردون نالهٔ دردت

که این جسم لطیف از تندرستی برنمی‌خیزد

۵

غبار جسم خاکی را به آب چشم خود بنشان

که گر طوفان شود این گرد هستی برنمی‌خیزد

۶

سعیدا را مگو دیگر برون شو از حریم دل

که این افتاده ز این در تا تو هستی برنمی‌خیزد

تصاویر و صوت

نظرات