
سعیدا
شمارهٔ ۲۹۰
۱
از خود گذشته منت دوران نمی کشد
از پا فتاده تنگی دامان نمی کشد
۲
آن کس که یافت لذت فکر تمام را
هرگز سری ز چاک گریبان نمی کشد
۳
در فکر روزی تو فلک کرده پشت خم
این فیل مست بار تو آسمان نمی کشد
۴
آن کاو متاع خویش به یغمای عشق داد
در چارسوی حادثه نقصان نمی کشد
۵
غیر از خیال خنجر مژگان ناز او
کس خون به نیشتر ز رگ جان نمی کشد
۶
هر مو جدا به خویش گرفتار می کند
این دل چها ز زلف پریشان نمی کشد
۷
جوهرنمای ذاتی خود هر که می شود
انگاره اش مشقت سوهان نمی کشد
۸
کی می کشد به گوشهٔ ما منت از قدم
شوخی که پا به گوشهٔ دامان نمی کشد
۹
تا داده اند در چمن بیخودی رهم
دیگر دلم به سیر گلستان نمی کشد
۱۰
روشندلان ز منت آیینه فارغند
بیمار عشق، ناز طبیبان نمی کشد
۱۱
قانع به نیم نان گدایی کسی که شد
ذلت ز خوان و سفرهٔ دونان نمی کشد
۱۲
کی می رسد به وصل سعیدا کسی به جهد
تا محنت و مشقت هجران نمی کشد
نظرات