
سعیدا
شمارهٔ ۲۹۷
۱
ز هجرش جان به کار آمد نیامد
سرشکم در کنار آمد نیامد
۲
خمارآلوده و در کف صراحی
خزان رفت و بهار آمد نیامد
۳
رقیب دیوسیرت شکر ایزد
[به دور] آن نگار آمد نیامد
۴
ز من کاری که مقبول تو باشد
فلک هم دستیار آمد نیامد
۵
سعیدا از تماشای خیالش
مگر جانت به کار آمد نیامد
نظرات