
سعیدا
شمارهٔ ۳۰۱
۱
زان زمانی که تن و روح روانم دادند
دل سرگشته و چشم نگرانم دادند
۲
پشت خم گشتهٔ من گوشه نشین کرد مرا
تیر همت بشکستند و کمانم دادند
۳
مقصدم را ز دو عالم به کناری بردند
و آن گه آن خانهٔ مقصود نشانم دادند
۴
فکر آن تنگ دهان کرد چو مویم باریک
تا بتان همچو کمر جا به میانم دادند
۵
فکر روشن تر از آیینهٔ جان بخشیدند
غزل صاف تر از آب روانم دادند
۶
قسمت هر که سعیدا به رضایش کردند
آنچه از روز ازل خواستم آنم دادند
نظرات