سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۳۰۹

۱

موج دریای جنون کی دست بر دل می‌زند

می‌کشد میدان و هردم سر به ساحل می‌زند

۲

پاسبان ماست چون افلاس هرجا می‌رویم

نیست عاقل آن که با ما می‌رود دل می‌زند

۳

بی‌قرار عشق را آرام در فردوس نیست

سالک این راه پشت پا به منزل می‌زند

۴

از رباط کهنهٔ خود ای فلک غافل مباش

دایماً درویش بر دیوار خود گل می‌زند

۵

دل سعیدا طرفه بی‌باکی است در میدان عشق

همچو جوهر خویش را بر تیغ قاتل می‌زند

تصاویر و صوت

نظرات