
سعیدا
شمارهٔ ۳۲۴
۱
دیدم به چشم سر، که سکندر نشسته بود
در چنگ انفعال دلش ریش و خسته بود
۲
آیینه اش ز پای ستوران نمود روی
او دل مثال آینه ز آیینه شسته بود
۳
احوال ملک [و] حشمت دارا ز من بپرس
جم بر زمین فتاده و جامش شکسته بود
۴
دیدم به نقش ساده بتی سجده می نمود
دی زاهدی که نقش به دیوار بسته بود
۵
آخر به زلف یار سعیدا اسیر شد
با آن که صید زیرک از دام جسته بود
نظرات