
سعیدا
شمارهٔ ۳۳۳
۱
ز عاشق، صبر، تسکین از دل دیوانه میخواهد
نمیدانم چهها آن آشنا بیگانه میخواهد
۲
به استعداد دانش کی توان از خود سفر کردن
که قطع این بیابان همت مردانه میخواهد
۳
روم از خویش و سیر بوستان سازم که گل امشب
ز بلبل ناله از من گریهٔ مستانه میخواهد
۴
همان کجخلقی اهل جهان را دوست میدارم
که سنگاندازی طفلان دل دیوانه میخواهد
۵
ندانم تخم امید که خواهد سبز شد آخر
که من یک دانه، زاهد سبحهٔ صد دانه میخواهد
۶
برو ناصح به بزم اهل دنیا گرم کن مجلس
که گوش طالب خواب گران افسانه میخواهد
۷
برای ریختن خون دل دیوانه را هردم
سعیدا گه سبو گه جام گه پیمانه میخواهد
نظرات