
سعیدا
شمارهٔ ۳۳۷
۱
ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید
هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید
۲
دلم ز آدم و عالم چنان گرفته دماغ است
که باز غنچه شود گل چو در خیال درآید
۳
یقین ز پنجهٔ خورشید دست او بالاست
که با ادا کمر او ببندد و بگشاید
۴
ز دزد باغ به بلبل خبر نگشته و گر نی
به جذبه نکهت گل را ز دست باد رباید
۵
هر آنچه روی نماید به ما ز راه تو خوب است
ولی رفیق منافق خدا به ما ننماید
۶
هر آن که او نپسندد ز بخل کور شود گو
ز دیدن رخ خوبان که نور دیده فزاید
۷
به طوف خانهٔ خمار توتیاگویان
اگر به دیده کشم خاک راه می شاید
۸
ز حلقه های خم زلف ظاهر است رخ او
به دور عشق سعیدا بگو دگر که چه باید
تصاویر و صوت

نظرات