سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۳۳۸

۱

رود یوسف دگر در چه گر آن مشکین رسن آید

تکلم می کند [هر] مرده گر او در سخن آید

۲

ید بیضای او ز اعجاز خود مه را قلم کرده

مرکب می کند خطش اگر مشک ختن آید

۳

نسیم باغ شرعش جان و دل را تازه می دارد

شود به خستهٔ زهری اگر در این چمن آید

۴

مسیحا انتظار حکم او بر آسمان دارد

سلیمان می شود در دین او گر اهرمن آید

۵

هر آن کاو دید اول روی او صدیق اکبر شد

که تا ترکیب صدق غیر با وجه حسن آید

۶

عمر تریاق فاروق است زهر مار نفست را

ز نامش می گریزد گر به خواب آن راهزان آید

۷

ز ماهی تا به مه از مرد و زن فریاد برخیزد

در آن روزی که حیدر با حسین و با حسن آید

۸

سعیدا هر چه می‌گوید ز جانان است یا از جان

که کافر باد آن قلبی که جز این در سخن آید

تصاویر و صوت

نظرات