
سعیدا
شمارهٔ ۳۴۲
۱
دلا گنج روانی سوی این ویرانه میآید
نمیدانم چه در دل دارد آن مستانه میآید
۲
دو عالم مدعی در پیش و پس جانانه میآید
نمیدانم چرا آن آشنا بیگانه میآید
۳
تجلی طور را از رفتن موسی نمایان شد
فزون گردد جلای شمع چون پروانه میآید
۴
مرا غفلت دوبالا میشود از وعظ بیمعنی
که خواب اکثر گران از گفتن افسانه میآید
۵
اگر در فکر توحیدی به دریای محبت شو
که از این بحر دایم گوهر یکدانه میآید
۶
رجوع اهل عالم با سعیدا نیست از دانش
که طفلان جمع میآیند چون دیوانه میآید
نظرات