سعیدا

سعیدا

شمارهٔ ۳۴۳

۱

کس به دور نرگس مست تو هشیاری ندید

آسمان جز فتنهٔ چشم تو بیداری ندید

۲

او چه داند حال ظلمت دیدگان عشق را

در جهان غیر از نگاه خود ستمکاری ندید

۳

تا به لب آمد غم دل از برای غمخوری

لیک غیر از خویشتن بر خویش غمخواری ندید

۴

گاه در پایت فتد گه در کمر پیچد تو را

کس به دور عارضت چون زلف، عیاری ندید

۵

از برای امتحان هر سو که دل گردیده است

جز اجل در پیش روی خویش دیواری ندید

۶

می کشد شرمندگی آخر سعیدا هر که او

غیر گفتار عبث از خویش کرداری ندید

تصاویر و صوت

نظرات