
سعیدا
شمارهٔ ۳۴۸
۱
فقر، دل های سیه را کرده است اکثر سفید
می کند آیینه را از زنگ، خاکستر، سفید
۲
آفتاب عالم آرا هم ز گردون قطعه ای است
صبح می سازد به صد خون جگر در بر سفید
۳
برد کار از دست ما رندان به زور زر رقیب
صاحبش را دستگیری کرد روی زر سفید
۴
عشق می باید که آرد خون عاشق را به جوش
می برآید از دل افسردگان خنجر سفید
۵
عندلیب نطق ما هر جا شود سبز ای رقیب
کی تواند کرد آن جا [زاغ] بال و پر سفید؟
۶
نیست جای نقطه ای خالی سعیدا از گناه
نامهٔ ما چون تواند گشت در محشر سفید؟
نظرات