
سعیدا
شمارهٔ ۳۵۲
۱
بی صفت گر شود این جان علایق آثار
سایهٔ سر نکنم جز الف قامت یار
۲
هر نفس دل به تو راه دگری می یابد
چارهٔ کوی تو بیرون بود از حد شمار
۳
بحر را کشتی ما موج صفت می گردد
که رود تا به میان گاه بیاید به کنار
۴
دم فروبند و به من راه سخن را واکن
که کشد از نفس آیینهٔ طبعم آزار
۵
گه خدا دانم و گاهی به خدا نادانم
گاه تسبیح به کف دارم و گاهی زنار
۶
ترک جانان نکنی ترک جهان نتوانی
هر که از سر گذرد می گذرد از دستار
۷
غافلان را نتوان کرد سعیدا آگاه
هر که را خواب عدم برد نگردد بیدار
نظرات