
سعیدا
شمارهٔ ۳۶۵
۱
صبحدم تا شده بیرون ز افق، خاور مهر
رفت جان بر سر مهر و دل من در بر مهر
۲
ظاهر و باطن معشوق به هم دارد جنگ
دل او صورت قهر و تن او پیکر مهر
۳
شهر خالی است ز خوبان و دل ظالم سخت
باشد از غیب رسد بر سر ما لشکر مهر
۴
صبحدم ته به ته غنچهٔ گل را دیدم
همه خون بسته ز بی مهری او بر سر مهر
۵
جز تجلی نبود جسم مرا رنگ وجود
نیست جز ذره هواخواه به بال و پر مهر
۶
آذرش را ز ازل قوت گیرایی نیست
که نشد پخته یکی خام از این اخگر مهر
۷
ز آتش حسن تو خورشید اگر سوخت چه باک
می توان ساخت دوصد مهر ز خاکستر مهر
۸
چون صبا زلف شب از چهرهٔ مقصود گشود
بود طغرا خط مشکین تو بر دفتر مهر
۹
فلک از حلقه به گوشان در جانان است
می کند سجده به پیش بت ما داور مهر
۱۰
کی رسد بادهٔ دیدار سعیدا تا هست
اندرین میکده مینا فلک و ساغر مهر؟
نظرات